تا به حال نویسنده هایی که از آنها ترجمه کرده ام، به خوابم نیامده اند. اما امروز عصر داشتم چرت می زدم که بلند شوم و دوباره کار و کار و کمی هم دوباره کار که یوزف روت به خوابم آمد. پریشان احوال بود. با تعجب پرسیدم چته یوزف جان. گفت چون تو مترجم مارش رادتسکی بودهای آمده ام به خاطر تعبیر اسفناج های جدی از تو عذرخواهی کنم. گفتم چرا. گفت آخر چرا به عقل ناقصم نرسیده که اسفناج نمیتواند جدی باشد. نگاه کردم دیدم ای داد بیداد، من هم برداشته ام عین عبارات یوزف روت را ترجمه کردهام. گفتم یوزف جان من فکر کردم تو نویسنده خلاقی هستی و به اسفناج شخصیت دادهای و به نظرت جدی آمده. تو در مورد برخی آلات موسیقی و چیزهای دیگر هم این کار را کردهای. بعدش پرسیدم مگر این عین عبارات خودت نیست:
Den sattgrünen ernsten Spinat
کمی فکر کرد و گفت، بله هست و تو کارت را درست انجام دادهای و امانتدار بودهای. دستت هم درد نکند، شاهد آن یک سال زحمتت بودهام. اما من شعورم نمیرسیده که در عالم واقع اسفناجها خصوصا نوع پررنگش خیلی هم شوخطبعند. گفتم حالا آمدیم و یک نفر پیدا شد به این تعبیر تو ایراد گرفت. من چه جوابی بدهم. گفت بگو اسفناجهای سبزیفروشی سر کوچه یوزف روت جدی بوده اند. گفتم یوزف جان خبر نداری، مدتی است اسفناجهای ایرانی هم جدی شده اند. گفت جدی می گی. گفتم والله! اصلا چون تحریم هستیم و صادرات نفتمان در خطر است و اسفناجهای جدیمان مشتری زیاد دارد، کارمان شده صادرات اسفناجهای جدی. گفتم دانشمندان ما هم به جایی رسیدهاند که با دستکاری ژنتیک این اسفناجها، توانستهاند نوع متفکرش را تولید کنند که حتی نقد ترجمه و کتاب می نویسد. یوزف روت که پاک گیج شده بود، گفت حالا که اینطور است، صفت متفکر را هم اضافه کن. گفتم یوزف جان، اولا که نمیشود، چون توی متنت نیست. دوما که این اسفناجها همینجوری دچار انواع توهمند، بردارم بنویسم اسفناج جدی متفکر، فردا دیدی رفتند توی کیهان هم سرمقاله نوشتند، خر بیار و باقالی بار کن. از خواب بیدار شدم. باران نرم بر قاب پنجره اتاقم ضرب گرفته بود. ناقوس کلیسا هم انگار به احترام موسیقی باران سکوت کرده بود. دام دام دارام دام، دام، دام، دام.
درباره این سایت